حواسم نیست
حواسم نیست

حواسم نیست

جراید: باران و سیبیل و تاکسی/ سروش صحت

چهار نفر توی تاکسی بودیم. چهار مرد سبیل کلفت. من و راننده جلو و دو مرد دیگر عقب. راننده حدودا 60 ساله بود، سری تاس و آفتاب‌سوخته و بدنی قوی و ورزیده داشت. یکی از مردهایی که عقب نشسته بود 50 سالگی را رد کرده بود و خیلی چاق بود و مرد دیگر که معلوم بود هنوز 30 سالش نشده صورت و بدنی لاغر و استخوانی داشت. راننده گفت: «وقتی همه مسافران مرد هستند راحت‌ترند...» مرد لاغر پرسید: «چرا؟» راننده گفت: «راحت‌تره دیگه...، می‌خوای جک بگی، میگی... می خوای آ‌واز بخونی، می‌خونی، می‌خوای بخندی، می‌خندی... آدم راحت‌تره. مثلا من الان دلم می‌خواد بخونم اگه زن تو تاکسی بود می‌شد خوند؟ نه.» مرد لاغر گفت: «پس چرا نمی‌خونی؟» راننده شروع کرد به خواندن. «ای که بی تو خودمو تک و تنها می‌بینم... هرجا که پا میزارم تو رو اونجا می‌بینم...» همین طور که راننده داشت می‌خواند مرد خیلی چاق شروع به گریه کردن کرد و اشـــک‌های درشتش روی لپ‌های بزرگش سر ‌خورد و پایین ‌آمد. مرد لاغر پرسید: «اِ... چی شده؟» مرد چاق گفت: «هیچی... دلم گرفته.» راننده پرسید: «عاشقی؟» مرد چاق گفت: «ولم کنید.» راننده گفت: «مرده‌شورشو ببرن که وقتی عاشقی یه جوره، وقتی عاشق نیستی یه جوره دیگه.» مرد چاق گفت: «جون هر کی دوست دارین ولم کنین.» سکوت شد پس از چند لحظه مرد لاغر پرسید: «بقیه‌اش و بخونه یا نخونه؟» مرد چاق گفت: «آره بابا بخون، بخون.» راننده دوباره شروع به خواندن کرد. نمی‌دونم چرا همه‌ گریه‌مان گرفت. می‌خواندیم و گریه می‌کردیم و تاکسی ما که چهار نفر سبیل کلفت در آن آواز می‌خواندند و اشک می‌ریختند از لابه‌لای ماشین‌ها می‌گذشت و می‌رفت. باران هم می‌آمد.

نظرات 4 + ارسال نظر
بهارهای پیاپی پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 04:43 ب.ظ http://6khordad.blogfa.com

مردان سبیل کلفت هم بالاخره یه وقتایی گریه می کنند.

همیشه برای هرچیز نشدنی، یک بالاخره ای وجود دارد خانوووم

ونوس پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 06:38 ب.ظ

تجسم این صحنه بیش از حد غم انگیزه!
غم انگیز تر از تجسم گریه ی یه زن ویا گریه ی صدها زن!
همیشه تجسم گریه ی مردها بیش از حد غم انگیزه...

احتمالا چون گریه کردن مرد یعنی زدن به سیم آخر و نبود هیچ راه بازگشتی

دختر بندباز پنج‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:21 ب.ظ http://dbandbaz.blogfa.com/

رضا من این کامنت رو یه جای دیگه هم برای این پست نوشتم... اما خداییش دلم نیومد اینجا تکرارش نکنم! دیگه ببخشید...
فکر کن! مردهای گنده با اون سیبیل های کلفتشون اشک بریزن!!... من اگه توی ماشین بغلی باشم و این صحنه رو ببینم واسه شون دست تکون می دم!!

اگر برای کسی مثه من دست تکون بدی احتمالا منم همینطور که دارم زار زار گریه میکنم یهو برات زبون دربیارم و قضیه به نحوی خوب و خوش تموم بشه ولی با سیبیل کلفت ها درنیفت، این یک تجربه شخصیه:-)

مرجان شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 05:47 ب.ظ http://dbandbaz.blogfa.com/

چشم! دیگه تجربه ی شخصیه تو ئه و من قبولت دارم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد