رویای رود باش، غزل در مَصَب بریز!شط الشراب باش، به شط العرب بریزتا شور پارسایی ات اروند سازدشدُرّ دَری درون خلیج ادب بریز!کج کج نگاه کن به من و جرعه جرعه مِی از تُنگ چشمهات بر این تشنه لب بریز
اصلا بیا و فرض بکن قرن هشتم است!
یکسان به جامِ رند و من و محتسب بریز!
لیلی تر از لیالیِ پیشین حلول کن
در من برقص، در رگ و خون و عصب بریز
آتش بگیر! باد شو و خاک کن مرا
آب از... سَرَم ...چه یک وجب و صد وجب! ...بریز!بگشای بندِ موی خودت را و ناگهان
بر روی صبح ِ بالشِ من، عطر ِشب بریز ..

خوب بود
دیگه چی؟ چشم روشن!! یه باره بگو لاکم بزنه!!
شاعر خودت بودی رضا؟!... این سربازی چه می کنه با آدم! پدر عشق بسوزه!
آدم زیر سرش بلند بشه از این بدترشم میکنه مرجان جان، هی ی ی ی ی ی