حواسم نیست
حواسم نیست

حواسم نیست

آخر چرا: اینجا کجاست؟

1-میخواهم این روزها را تا جایی که امکان دارد ثبت کنم. احساس میکنم هرچقدر هم که بنویسی و مخابره کنی و عکس بگیری باز نمیتوان حس موجود بین مردم اینجا را برای کسی که کیلومترها از این منطقه دور است بی کم و کاست انتقال داد. این را از آن جهت میگیویم که دقیقا همین  تفاوت بین من و آنهایی که کس و کارشان را زیر آوار خانه های خشتی از دست داده اند برقرار است. هر چقدر هم که عکس ببینم و از دوست و آشنا وخامت اوضاع آنجا ار بشنوم باز درک کاملی از وضعیت بوجود نمی آید و در نهایت به همین بسنده میشود که خودخواهانه دعا کنم چنین فجایعی شامل حال ما نشود. 
2-اگر این متن را میخوانید و تجربه لرزیدن زمین زیر پایتان و یا شاید محبوس شدن نفس در  روزهای بمباران را از سرنگذرانده اید واقعا هیچ کلمه ای برای توصیف نوع خاصی از اضطراب و انتظاری که در کوچه محل های شهر با تاریک شدن هوا شدت بیشتری میگیرد ندارم. 
محتمع ما دقیقا شبیه شهرهای خالی از سکنه ی غرب وحشی شده است و به قدری ساکت و تاریک است که به خودی خود و فارغ از دلهره ی زلزله، وحشت افزا است. همسایه روبرویی مان چند ساعت پیش دوان دوان آمد و باقی وسایل جا مانده را پر صندوق عقب ماشین اش کرد و با یک خداحافظی نصفه نیمه، گاز  مسافرت شمال را گرفت. 
3-در این دلهره و غمگینی مسکوت سرگرم کننده ترین سوژه خانواده ی پر فیس و اَدای ساختمان روبریی است که با دو دختر قر و غمزه دار دماغ عملی دم بختش دو شبانه روز است که جلوی در پارکینگ اتراق  ترتیب داده اند به طوری که با وسایل چیده شده ی کنار ماشین پرشیاش میتوان یک سمساری تر و تمیز ترتیب داد. شاید باور نکنید ولی انواع اقلام غیر ضروری و دکوری از تابلوی فرش تا میز کامپیوتر به همراه متعلقاتش را باحوصله ردیف و دور تا دور پرشیا به شکل متحد الشکلی نظم و تزیئن داده است و در ساعات مشخص و خاصی تمام شیشه های پرشیای عزیز تر از جانش را جلا میدهد.
4-به نظرم درد چیزی است که با همدردی اگر التیام نیابد لااقل تسکین پیدا میکند ولی همانطور که همشیه برایم ثابت شده است خون مردمداری در این بی صفتان بی رگ صد.ا و سیم.ا هیچ گاه جریان نداشته است. بی شرمی این کذابان به حدی است که علاوه بر اینکه دیشب همه ی شبکه ها بالکل به عزاداری و مراسم شب احیا اختصاص داده شد، امروز هم اخبار سو.ریه را هم تراز درد و داغ مردمان هموطنشان قرار دادند و آخر کار هم با اعلام سرسری آمار غائله را خاتمه دادند. شاید باور نکنید ولی همین خبرنگار شبکه ی استانی پیرمردی از ساکنان دهات اطراف ورزقان را که داغدار همسرش بود و میخواست دهان به اعتراض باز کند را به حدی به سوال گرفت و ذکر مصیبت رفتگانش را کرد تا اشک او را هم درآورد.
5-میدانید اهل گلایه و شکایت و لابه نیستم و قصد بازار گرمی برای این وبلاگ را  ندارم ولی واقعا چرا از این خودفروختگان نوکیسه یکی پیدا نشد تا بعد از اینکه به مسائل سوریه و حل و فصل معضلات جهان پرداختند از مسولی کسی بپرسد آقا جان چرا باید یک زلزله ی 6 ریشتری در این تعداد تلفات بدهد. این ها آیا گناهی جز این داشته اند که زیر بار شهر نرفتند و ماندند تا خورد و خوراک ما شهرنشین ها را با دستان پینه بسته شان کشت دهند. خدایا چرا کسی اینجا هیچ چیز را گردن نمیگیرد و این چه فلاکتی است که وزیر منتخب مردمش از سر لطف و با اکراه از کوچه محل های ویران شده گذر میکند و  با ژست دوربینی به حرف مردمانی که تمام زورشان را زده اند تا چند جمله دست و پا شکسته ی فارسی را از وضع معیشت اسفناکشان بگویند، سرسری گوش میکند. میخواهم بدانم مرجع دینی کدام نقطه ی دنیا در هول ولای زلزله و امداد، برای ابراز همدردی، این نوع فاجعه ها را نشانه ی قیامت اعلام میکند. خدایا آخر اینجا کجای دنیاست؟
پ.ن1: این نوشته میخواست سیا.سی نباشد.
پ.ن2: با خواندن پست چپ دست: باید دست این مردمان بی شماری که به کمک شتافتند، کسانی که هنگام خوب بودنشان دست نیافتنی میشوند را بوسید.