حواسم نیست
حواسم نیست

حواسم نیست

لیلی تر از لیالی

رویای رود باش، غزل در مَصَب بریز!
شط الشراب باش، به شط العرب بریز
تا شور پارسایی ات اروند سازدش
دُرّ دَری درون خلیج ادب بریز!
کج کج نگاه کن به من و جرعه جرعه مِی 
از تُنگ چشمهات بر این تشنه لب بریز
اصلا بیا و فرض بکن قرن هشتم است!
یکسان به جامِ رند و من و محتسب بریز!
لیلی تر از لیالیِ پیشین حلول کن
در من برقص، در رگ و خون و عصب بریز
آتش بگیر! باد شو و خاک کن مرا 
آب از... سَرَم ...چه یک وجب و صد وجب! ...بریز!

بگشای بندِ موی خودت را و ناگهان 

بر روی صبح ِ بالشِ من، عطر ِشب بریز ..