حواسم نیست
حواسم نیست

حواسم نیست

قصه های خیابانی 2

با زود تاریک شدن هوا دیگر از تراکم پیاده رو ها هم کم شده است. مردی عینکی و لاغر اندام با پیراهن سفید راه راه از سمت خیابان به پیاده رو می آید و همین که چند قدم بر میدارد از روبرو به زنی جوان با موهای پف کرده  محکم برخورد  میکند. کیسه پلاستیک مشکی مرد از دستش می افتد و صدای تلق و تولوق چیزی شبیه ظرف آلومینیومی بلند میشود.

مرد با اشاره ی دست معذرت خواهی میکند و دور میشود. زن شال قرمزی را که با کفشهای عروسکی اش تناسب رنگ چشمنوازی دارد را با اخم مرتب میکند و غرولندکنان میگوید: من که میدونم دردت چیه

پ.ن: این روزها حواسمون به همدیگه بیشتر باید باشه...

نظرات 8 + ارسال نظر
مرجان جمعه 14 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:36 ق.ظ http://zaniroshan.blogfa.com/

مرده شور خودشو و اون شال قرمزشو ببره!!
پیرمرده منو یاد بابابزرگ خدابیامرزم انداخت... اون کیسه مشکی نایلونی... بابابزرگم همیشه وقتی می اومد خونه مون یه کیسه اون شکلی توی دستش بود... روحش شاد!
حال ایران و ایرانی خیلی وقته که خوب نیست رضا... خیلی وقت...

روحشون شاد، دقیقا خیلی وقته ولی این روزای سخت از خاطره ی ایران پاک نمیشه و از سرنوشت ما

site01 جمعه 14 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:22 ب.ظ http://www.site01.10r.ir

6503203205آیا بالاخره راهی برای کسب درآمد از اینترنت وجود دارد ؟؟؟
یک راه مطمئن و درآمدزا برای کسانیکه مایلند از صفر شروع نموده و از هیچ به همه چیز برسند
درآمد بسیار زیاد , آسان , مطمئن و قانونی برای صاحبان سایتها , وبلاگها و بازاریابها
با هر بازدید و سابقه فعالیتی که دارید به گروه ما بپیوندید
>>> و طعم واقعی پول اینترنتی را حس کنید <<<
آیا تا به حال اندیشیده اید که می توانید در منزل و بدون نیاز به خروج از منزل حتی تا سقف 755 هزار تومان در ماه نیز درآمد داشته باشید؟؟؟
برای کسب اطلاعات بیشتر به لینک زیر مراجعه کنید
http://www.site01.10r.ir

chapdast جمعه 14 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 06:06 ب.ظ

مرجان نوشته: مرد نه پیرمرد...
یاد مردی افتادم که دیروز هرچی من خودمو می کشیدم طرف در اتوبوس اون می اومد سمت من...

به نظرم منظور داستان چیز دیگه ای بود خانووم

ونوس جمعه 14 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:01 ب.ظ

و به نظر من این مرد شما بودی....
این مرد درگیر فکرو خیال که حالش خوب نیست....

نه والا، من نبودم. ولی تو اون صحنه حضور پررنگ داشتم

chapdast شنبه 15 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:11 ق.ظ

منظور داستان رو متوجه شدم... گفتم یاد اون مرد افتادم... نگفتم ک مرد پست تو اینجوری بوده....

پس از کج فهمی من بوده

مشق سکوت- رها شنبه 15 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:25 ب.ظ http://www.mashghesokoot.blogfa.com

هر کس آدمها رو از دریچه ی فکره خودش نگاه میکنه

دقیقا و متاسفانه همینطوره که شما میگید

عصیانگر شنبه 15 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 06:14 ب.ظ http://soso1987.blogfa.com

از وبلاگ زن روشن پیدات کردم
جنس نوشته هاتو دوست دارم
تبریک میگم

شاید هم من شما رو پیدا کردم.
مرسی از قوت قلب... خوش آمدید

مرجان یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:11 ب.ظ

راست می گی دخترها!! من چرا پیرمرد گرفتمش... اینقدر تصویر شبیه بابا بزرگ بود که ... خدا بیامرزتشون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد