راننده درشت و قویهیکل بود. پوست آفتابسوختهیی داشت و سبیل جو گندمیاش کنار این پوست آفتابسوخته خوب نشسته بود. موهای سفید سرش کوتاهه کوتاه بود.
راننده به درختهای کنار خیابان نگاه کرد و گفت: «پاییز شد.» گفتم: «بله.» تاکسی مسافر دیگری نداشت و من تنها کنار راننده نشسته بودم. راننده گفت: «سیگار میکشین؟» «نه، ولی شما اگه میخوایین بکشین.» «اذیت نمیشین؟» «نه، راحت باشین.»
راننده سیگاری روشن کرد. پک عمیقی زد و همینطور که دود را بیرون میداد، گفت: «پاییز فصل خوبیه.» بعد گفت: «بقیهشونم خوبن، هر کدوم یه جورین... ولی پاییز خیلی باحاله زرد، نارنجی، قرمز... اولش هوا گرمه بعد یواش یواش سرد میشه بعد یهو میبینی اِ دیگه درختها برگ ندارن هوا هم سرد شده... خیلی باحاله.» بعد دوباره پکی به سیگارش زد و گفت: «عاشق شدی؟» گفتم: «معلومه... شما چی؟» راننده گفت: «ما دیگه موهامون سفید شده...» بعد گفت: «پاییز خیلی باحاله... خیلی.» و همینطور که به درختها نگاه میکرد پک محکم دیگری به سیگارش زد.
چه راننده ی عاشقی بوده
چه راننده ی فهیمی بوده
پاییز خیلی زیباست خیلی
خیلی
پاییز....
فقط به این فکر می کنم گاهی یک عشق تا کجا به دنبال ادم میاد...
یک خاطره...یک تصویر...یک چهره...
تا به کی فراموش نمیشه!!
همیشه تعجب می کنم وقتی می بینم ادم هایی که سن و سالی ازشون گذشته هنوزم عاشقن!نمی دونم چرا....انگار فکر می کنم عشق ماله دوران جوونیه!اما همیشه این عشق ها می مونه و تااااااا معلوم نیست کجا....کشیده میشه!
واقعا عجیبه....و ما ادم ها عجیب تر....
مهسا بعضی موقع ها متحیرم میکنی، وقتی داشتم این پستو مینوشتم دقیقا به همین مسئله فکر میکردم که تداوم یک چهره، یک نگاه، یک جمله، یک عطر ادکلن چه ردپای عمیقی میتواند داشته باشد
چقدر همگی سرتون شلوغه...
مریم....شما...
درس که می خونم و خسته میشم میام وبلاگ شما و مریم و باز میکنم....اهنگ وب مریم که پخش میشه شروع میکنم به خوندن پست های شما....دوباره از اول...و با خودم میگم....یعنی الان دوتاشون دارن چیکار میکنن...کار میکنن... سرشون شلوغه....
مهسا سرم شلوغ نیست. حالم خوب نیست. مرسی گلی جانم که سر میزنی
تو چرا حالت خوب نیست رضا؟!
خواستم بگم معلوم بود که اون راننده هم عاشق شده، اونم توی فصل پاییز!
همین طوری مرجان، خوب شدی شما؟
از پاییز متنفرم به همون اندازه که عاشقشم !!!!!!