زنی مسن که زیر چادرش روی زمین کشیده شده است و به اندازه ی نیم وجب خاکی است همراه دختری جوان و خوشپوش روبروی ویترین پر زرق و برق گوشی فروشی ایستاده اند.
زن: اینا چی ان آخه. نه گوشی ان نه کامپیوتر. یه چیز خوب فعلا بگیر دم دستت باشه داری میری یه شهر دیگه آنتن بده راحت با هم حرف بزنیم. مثلا اون سفید بالایی رو ببین...
دختر: مامان نمیدونی چرا نظر میدی. اتفاقا خوبی اینا اینه که هم گوشی ان هم کامپیوتر. بیشتر به کارم میاد. اینجوری همیشه جزوه هام همراهمه. بچه ها میگن خوابگاه هم که اینترنت داره با همین راحت میتونم کارامو انجام بدم.
پ.ن: اینجا رو هم بخونید
ای رضا!![](http://www.blogsky.com/images/smileys/030.gif)
حالا دیالوگ های خیابونی مردم رو گوش میدی؟!!
بیچاره این مادرها!!
به قول مامانم: خدا هیچ کلاغی رو مادر نکنه!!!
آخه دیگران برای من جالبتر از خودم هستند![](http://www.blogsky.com/images/smileys/023.gif)
مامانتون از اون حرفای زیرخاکی زدن که یک عمری میتونی نقل کنی
بیچاره بزرگترها...
بیشتر از بیچاره
خوش امدید
پست جناب اسحاقی چقدر قشنگ بود....
و پست شما....
مامان ها.....
اتفاقا همین الان داشتم یه فیلمی میدیدم که همه توش حامله بودن و کلا در مورد مامان شدن بود...خیلی قشنگ بود...
مهسا تو یه کلوپ بزن،
از اول فیلم حامله بودن یا بعدا این اتفاق مبارک اقتاد؟