حواسم نیست
حواسم نیست

حواسم نیست

شعرانه- عاشقانه: در آرزوی آلزایمر

1.

غرولند این مسافر 

غرولند آن مسافر

قر و اطوار عروسکان عابر

غم نان، غم گرانی

غم آلودگی هوا و حال و روز کشور

همه را 

-به جز غم تو-

همه را جواب کردم

تو نبودی و مسافر کش پیر، خندید

که کرایه را دوباره

دو نفر حساب کردم.


2.

سوتی نده، تپق نزن، اینقدر بد نشو/ اینقدر ضد حال زدن را بلد نشو

شب ها به خواب من میایی سلام کن/ دست و تنی تکان بده مثل جسد نشو

با کودکان گریه ی من بیشتر بخند/ از خنده های زورکی ام زود رد نشو

یعنی که جمله جمله با رویای من بمان/ یعنی فدای زندگی مستند نشو

مهتاب لخت من به تنت کن لباس ابر/ در چشمهای هیچ حریصی رصد نشو

خواهش نمیکنم نشوی عاشق کسی/ اما تو لطف کن و اگر میشود نشو


پ.ن: بزرگ که شدی یادت میرود... چقدر حرف بیخودی است. یکبار فقط یکبار هم که گفته باشی دوستت دارم یک عمر در خواب هذیان عشق میگویی.

نظرات 8 + ارسال نظر
ونوس یکشنبه 5 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:42 ب.ظ

این شعرها چقدر یه جورین!یه جور خوب و جالب!
اون اولی که نمی دونم یچ بگم!انگار داره از وسط یه سری اتفاقت روزمره یه چیز غیر روتین و میگه!
آها در ضمن الان یادم افتاد اندر ادامه ی کامنت پست قبل باید می گفتم این رفتن رو خبر داده بودم تو وبلاگم ولی خب فکر کنم مشغله زیاد بوده و ندیدید :)
در هر صورت من همچنان هستم و می خونمتون

تمیدانم چرا همیشه فکر میکنی من شما را دیرتر از بقیه میخوانم خیالت راحت من به نت دسترسی داشته باشم اول به وبلاگ تو و مریم سر میزنم
حتما کامنت پست فبلی را بخوانید

ونوس دوشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:57 ق.ظ

والا من این تماس با منو نمی بینم!!
اینو لطفا باور کنید:الان که جواب هارو خوندم به خدا عرق از گردنم سرازیر شد و از روی ستون فقراتم رد شد!
خیلی زیاد خجالت کشیدم...!!!
خیلی زیاد!!!
خیلی خییلی زیاد!!
و کلی شرمنده شدم!!!
و کلی بازم خجالت کشیدم...
راستش رضا جان خدا میدونه که چقدر من اینجا رو دوست دارم!و هنوزم اولین کامنتی که برای من گذاشتید یادمه!و اون چند خظی که در مورد دختری که تو کتاب فروشی پاریس با یه شلوار لی گشاد نشسته بین چندتا کتاب!
و اصلا نمی دونم این همه علاقه به شما چیه!امکان نداره بیام توی نت و پیش خودم نرم توی توهم که شما چه شکلی هستی!
من می دونم که شما همیشه چرت و پرت های منو می خونی و اصلا هم به خاطر همین رفتم!یعین خجالت کشیدم!دیدم که من واقعا دارم یه جورایی یه مسائل مسخره ای رو می نویسم که فقط داره وقت دوستامو میگیره!!
فقط دلیلش این بود!گفتم بذار دیگه بیشتر زا ین مجبور به خوندن چرندیاتم نشن!
وای که الان چقدر دارم خجالت می کشم!!!
خیلی زیاد
واقعا منو ببخش!
اصلا نمی دونم را فقط همینجوری من وببخش!!
وای که نمی دونم یچ بگم!
الان احساس می کنم مثل یه بچه ی ۵-۶ ساله شدم که قهر می کنه و میره زیر راه پله ها قایم میشه که مثلا تنها باشه ولی دماغشو مرتب با صدای بلند بالا می کشه تا باباش پیداش کنه و بغلش کنه!اونم نشون بده که نمی خواسته باباش پیدشا کنه ولی محکم دستشو دور گردنش حلقه کنه!!!
من اینجام:
http://dortar-az-vahme-sabz.blogfa.com/
لطف کن این کامنت تایید نکن :)
وای که من چقدر خجالت زده ام!

مهسای عزیز آبجی من خوشحالم که هنوز با هم در این حد خوبیم واقعا خوشحالم خستگیم در رفت

Chap dast دوشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:19 ق.ظ

:)))))))))))))))))))))))))))))))))))))
رضا کامنتاش تاییدی نیس ک تایید نکنه... گیرت انداختم ونوس :دی

ایول مریم، نذار در بره بیایم یه کتک مفصل بزنیم

Chap dast دوشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:21 ق.ظ

این شعر دوم رو هرکی گفته قطعن و یقینن درد هجران از معشوق رو چشیده !!!!! ب تمام هستی قسم این شاعر عاشق بوده !!!!!
اولی آدمو ب درد میاره... شاعر جفتشونم مرده :دی
انتخاب شعریتو خیلی دوس دارم ولی ننوشتی کار کی ئن... نکنه خودت گفتیشون ؟؟؟؟!!!!

من هم درک شعری شما رو خیلی دوست دارم ... شاعرشو دقیقا نتونستم پیدا کنم

ونوس دوشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:37 ق.ظ

مریم اینجا
مریم انجا
مریم همه جا

(آقا الان رضا بیدار بود که!من فکر کردم هنوز هست مثلا من همین که نظر میذارم سریع در یک حرکت شتابزده خصوصیش می کنه :)))!!!)

ونوس دوشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 02:10 ق.ظ

الان که برای بار دهم متن و خوندم به پی نوشت واقعا دقت کردم!!
چقدر قشنگ گفتی!
حتی اگه آدم این چیزا رو تجربه نکرده باشه این یه خط کوتاهو که بخونه تلخیشو حس می کنه!

کامتون شیرین باشه آبجی گلم

Chap dast چهارشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 03:20 ق.ظ

گیر کردم رو این ترکیب اسمی:
« در آرزوی آلزایمر» !!!!!!!!!!!
اندازه ی یک عمر حرف داره برای گفتن !!!!

ممنونم ازت که اینقدر دقیق و سخت گیرانه میخونی و اینطور دست و دلبازانه درک میکنی

زنی روشن در سایه پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 06:52 ب.ظ http://zaniroshan.blogfa.com/

سلام رضا!
چه پست جالبی بود! تا بحال این طوریش رو نشنیده بودم! اما خوشم اومد!! مرسی!

سلام ...خوشحالم مرجان عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد