حواسم نیست
حواسم نیست

حواسم نیست

آن دست های تو

در مسیر تندباد احساسات فروخورده ی یک عمر پریدن به اعتبار بی اعتماد بالهای کاغذین امید

 

غوطه در دریای طوفان زده ی عشق با تکیه بر تخته پاره پوسیده ی رویا

 

هزاران فال بر محال زدن و رفتن در بیابان خشک آفتاب هزاران خار

 

ایستاده بر پاهای لنگان آرزو

 

و به هر حال دویدن

 

                          و هزاران پریدن

 

                                            و سرانجام رسیدن

 

با همه حیرت عقل در توانایی اشک

 

همه دلبستگی ها از آن اولین روبوسی مردد انگشتان ما شکفت.


پ.ن:  از یکی از دوستان .

نظرات 2 + ارسال نظر
ونوس جمعه 16 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:47 ب.ظ http://www.vahmeh-sabz.blogfa.com

چقدر قشنگ با کلمات بازی کرده بود....چه نثر روان و زیبایی ...

چپ دست شنبه 17 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:44 ب.ظ

خیلی وقت بود از ی همچین متنی خوشم نیومده بود... میدونی؟
متنا و شعرایی که میخوان بیخودی پیچیده شن یا ی حرفی رو با هزار خم و راست کردن تو چند جمله جا بدن، با من سازگار نیستن...
ولی این فرق می کرد.. انگاری تقریبن 6، 7 سال رو جا داده بود تو این کلمه ها..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد