حواسم نیست
حواسم نیست

حواسم نیست

تاکسی پست: دربی

پشت چراغ قرمزی که ثانیه شمار معکوس اش به نظر میرسد با دهن کجی میخواهد حرص مرا در بیاورد و ساعت روی داشبوردی که راس هفت را نشان میدهد. راننده آینه بغلی اش را تنظیم میکند و از صدای سرحال گوینده یی که از پنجره  تاکسی بغلی به گوش میرسد ترغیب میشود موج رادیو را عوض کند. بعد از چند موج بی حال بالاخره همان شبکه را پیدا میکند و مجری با وجد خاصی دربی فردا را با تمام حواشیح و آمارها به سبک گوش خراشی داد میزند و انصافا آهنگ تکنویی که هم نوای گوینده است همان جا روی صندلی آدم را وادار به انجام چند قر ریز میکند.

هنوز منتظریم که چراغ تغییر رنگ بدهد که پشت سری من با صدایی بلندتر از صدای گوینده میگوید: عشقمه تراکتور و پرسپولیس، از اول قرمزم. حیف دربی هیچوقت بازی خوبی نمیشه وگرنه میرفتم استادیوم آزادی. بازی قفل میشه همه گل ها هم الکی الکی قل می خورده میره تو دروازه. آخر بازی فقط اعصاب آدم خورد میشه. کریم انصاری اگه روی فرم باشه می بریم.

بغل دستی اش که صدای مسن تری دارد  با صدای خسته ای میگوید: من که حوصله ام از هرچی فوتباله سر میره مخصوصا فوتبال ایران که نصف زمان بازی توپ تو اوته. من پسرم طرفدار استقلاله همین الان زنگ زده برای فردا تخمه و خوردنی بگیرم که همه بچه های اهل فامیل میخوان جمع شن خونه ی ما. منم از خدا خواسته میخوام برم خونه به خانوم بگم برای فردا شام مام درست نکنه با هم بریم بیرون.

راننده طوری که خوشش آمده باشد میخندد و صدای رادیو را کم میکند و میگوید: خوش به حالت. برای منی که صبح تا شب کار میکنم جمعه ها برفک هم پخش کنن میشینم نگاه میکنم. این کارو نکنم باید با زنم بزنیم تو سر کله ی هم. این ماشین  هم بهونه است خونه نباشم به پر پای هم نپیچیم. خیلی که غر غر کنه میرم استادیوم تماشای بازی.

مردی با صدای یغور طوری که بخواهد ختم کلام را بگوید روی صندلی جا میگیرد و میگوید: من از زمان قلیچ خانی و پروین تک تک پوستراشونو دارم. اون موقع ها بازی ها ابهت داشت. بازیکن هوادار داشت. کشته مرده داشت. اینا که بازیکن نیستن. یه عده بچه قرتی تازه به دوران رسیدن که ضد آفتاب و ژل میزنن میان وسط میدون. ملت رو مچل خودشون کردن. اینا اگه برای طرفدار یه ذره حرمت قائل میشدن عوض اینکه دست تو دخل همدیگه بکنن دو زار بازی شونو بهتر میکردن. دروغ که ندارم پسر رفیقم مهماندار شرکت ماهان. میگه به حدی خنگن که هربار که سوار هواپیما که میشن باید چندبار کمربند بستن رو برا هرکدومشون توضیح بدیم. کمربند نمیتونن ببندن ولی فلان جای هم تیمی شونو چشم بسته انگشت میزنن.

سعی میکنم از آینه قیافه اش را ببینم ولی جز پیشانی چین خورده چیزی معلوم نیست. همه میخندن... من هم.